loading...
هیئت لواء-الزینب
حامد بازدید : 0 یکشنبه 10 آذر 1392 نظرات (0)

محرم تو


ما را نسیم پرچم تو زنده می کند

زخمی است دل که مرهم تو زنده می کند

خشکیده بود چند صباحی قنات اشک

این چشمه را ولی غم تو زنده می کند

آه ای قتیل اشک، نفس های مرده را

شور تو، روضه و دم تو زنده می کند

ای خونبهای عشق، چه خوش گفت پیر ما:

اسلام را محرم تو زنده می کند

ما با غذای نذریتان رشد کرده ایم

جان را عطای حاتم تو زنده می کند

آقا جسارت است، ولی داغ شیعه را

انگشتر تو، خاتم تو زنده می کند

بالای تل هم آتش این قوم خفته را

آن خواهر مکرم تو زنده می کند

این کشته فتاده به هامون حسین اوست

خود را به اسم اعظم تو زنده می کند

فردای محشر و غم و طوفان وتشنگی

ما را امید زمزم تو زنده می کند

حامد بازدید : 1 یکشنبه 10 آذر 1392 نظرات (0)

زندگینامه امام حسین علیه السلام

دومین فرزند برومند حضرت علی و(۱) در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت فاطمه ، که درود خدا بر ایشان باد، در خانه وحی و ولایت چشم به جهان گشود.

چون خبر ولادتش به پیامبر گرامی اسلام (ص ) رسید، به خانه حضرت علی (ع ) و فاطمه را فرمود تا کودکش را بیاورد. اسما او را در پارچه ای سپید (۲) (س ) آمد و اسما پیچید و خدمت رسول اکرم (ص ) برد، آن گرامی به گوش راست او اذان و به گوش چپ (۳) او اقامه گفت . به روزهای اول یا هفتمین روز ولادت با سعادتش ، امین وحی الهی ، جبرئیل ، فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد ای رسول خدا، این نوزاد را به نام پسر کوچک هارون (شبیر) چون علی برای تو بسان هارون (۵) که به عربی (حسین ) خوانده می شود نام بگذار. (۴)برای  موسی بن عمران است ، جز آن که تو خاتم پیغمبران هستی .
و به این ترتیب نام پرعظمت “حسین ” از جانب پروردگار، برای دومین فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد. به روز هفتم ولادتش ، فاطمه زهرا که سلام خداوند بر او باد، گوسفندی را برای  کشت ، و سر آن حضرت را تراشید و هم وزن موی سر او (۶) فرزندش به عنوان عقیقه (۷) نقره صدقه داد.

 

حامد بازدید : 0 یکشنبه 10 آذر 1392 نظرات (0)

با مشوّش شدن افکار عمومی مردم شام در اثر جنایت هاي یزید که با وفات حضرت رقیه علیهاالسلام شدت گرفته بود، مصلحت را
در آن دید که از شدت فشار بر اهل بیت علیهم السلام بکاهد و آنان را از بند اسیري آزاد کند. او آنان را مخیر گذاشت که به
مدینه باز گردند یا در شام بمانند. امام سجاد علیه السلام و حضرت زینب علیهاالسلام تصمیم گرفتند که پس از برپایی مجلس عزاي
عمومی، شام را به مقصد مدینه ترك کنند؛ زیرا از هنگام شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش، اهل بیت علیهم السلام نتوانسته
بودند براي آنان عزاداري کنندو دشمن، آنان را از این کار باز داشته بود. یزید بر خلاف میل باطنی اش ناچار شد این شرط را
بپذیرد؛ زیرا به خوبی می دانست برپایی سوگواري از سوي قهرمان کربلا؛ حضرت زینب علیهاالسلام ، پایه هاي حکومت استبدادي
اش را سست خواهد کرد. با این حال، به دلیل تدابیري که براي جلوگیري از موج فزاینده اعتراض ها و نارضایتی هاي مردم
اندیشیده بود، ناگزیر این شرط را پذیرفت. یزید در مرکز شهر، خانه اي را براي عزاداري در نظر گرفت و دستور داد زنان براي
تسلیت گویی به حضرت زینب علیهاالسلام و برپایی مجلس عزا (که زیر نظر جاسوسان بود) در آن خانه حضور یابند. با انتشار این
خبر در شهر، تمامی زنان هاشمی با لباس سیاه در مجلس حضور یافتند و به زینب علیهاالسلام تسلیت گفتند. زنان بنی امیه و بنی
مروان نیز با زینت و زیورشان به مجلس آمدند و به زینب علیهاالسلام تسلیت گفتند. البته شنیدن مصیبت هاي کربلا که از زبان
دختر علی علیه السلام بیان می شد، انقلابی شگرف در دل شان ایجاد کرد و آنان نیز با پوشیدن لباس سیاه، ابراز هم دردي کردند.
فرشته غم ویژهنامه حضرت رقیه علیهاالسلام مرکز تحقیقات رایانهاي قائمیه اصفهان
هفت روز در شام مجلس عزاداري بر پا شد. شام روحیه انقلابی گرفته بود و نزدیک بود سیل خروشان انتقام و نارضایتی، حکومت
یزید را درهم بشکند. 1 این شهرِ خاموش و ماتم زده، مانند چند روز پیش نبود که اهل بیت بدان وارد شدند. مردمان شام کم کم
سیاست رسوا شده تبلیغات سوء یزید را علیه این خاندان شناخته بودند. چهره شهر تغییر کرده بود؛ مردمی که چندي پیش از کاروان
اسیران با آتش و خاکستر استقبال کرده بودند، اینک با شرمندگی، کاروان اسیران را با تکریم و احترام بدرقه می کردند.
یزید سیاست دوگانه سرکوب و تبسّم؛ را در پیش گرفته بود؛ از یک سو اجازه برپایی مراسم عزاداري را به اهل بیت می داد و
عبیداللّه را مسؤول قتل شهیدان کربلا معرفی می کرد و از سوي دیگر، با آویزان کردن سر امام علیه السلام بر در کاخ خویش و
اسیر کردن اهل بیت علیهم السلام، قدرت خویش را در مقابل هرگونه شورش احتمالی به نمایش می گذاشت. یزید می خواست بر
موج بنشیند و احساس آرامش کند و جز این چاره اي نداشت؛ زیرا این آخرین تیر او در ترکش انتقام بود.
مردم شام در آستانه استحاله اي بزرگ و فهم و درك واقعیت ها بودند. آسمان اندیشه آنان که با اسلام تحریف شده معاویه و ترور
شخصیت علی علیه السلام و خانواده اش سیاه و غبارآلود شده بود، با خطبه هاي توفنده زینب علیهاالسلام و امام سجاد علیه السلام
آفتابی و روشن شد. این موج ناخشنودي به سراي خاموش یزید نیز رسوخ کرده بود و تنها خروج اهل بیت علیهم السلام بود که می
توانست آسایشی کوتاه، آن هم در شام براي او ایجاد کند. از این رو، کاروان اسیران را از شام خارج کرد

حامد بازدید : 0 یکشنبه 10 آذر 1392 نظرات (0)

کوفی بودن یعنی ، امام رو دوست داشتن ولی در امتحان و فتنه ی \" زر و زور و تزویر \" رد شدن ...

کوفی بودن یعنی منفعت کوتاه مدتی رو فدای مصلحتی بسیار بزرگتر کردن ...

کوفی بودن یعنی اینکه روز اول تشنه و راه گم کرده به امام رسیدن و سخاوتمندانه سیراب شدن ولی آب رو بر همون امام و خانواده اش بستن ...

کوفی بودن یعنی دوازده هزار دعوتنامه نوشتن ، ولی سی هزار نفر سرباز  رو برای  محاصره کردن او گسیل داشتن ...

کوفی بودن یعنی حرف زدن و پای حرفت نموندن؛  شعار دادن ولی عمل نکردن ؛ عهد بستن ولی پیمان شکستن ...

کوفی بودن یعنی بهترین انسان روی زمین رو دعوت کردن ولی در کنار بدترین و شقی ترین انسانها ایستادن ...

کوفی بودن یعنی قلباً با امام بودن ولی شمشیر بر علیه امام کشیدن ...

حامد بازدید : 0 یکشنبه 10 آذر 1392 نظرات (0)

 

با اشك هاش دفتر خود را نمور كرد                     در خود تمام مرثيه ها را مرور كرد

ذهنش ز روضه هاي مجسم عبور كرد                  شاعر بساط سينه زدن را كه جور كرد

 

احساس كرد از همه عالم جدا شده ست

در بيت هاش مجلس ماتم به پا شده ست

 

در اوج روضه خوب دلش را كه غم گرفت          وقتي كه ميزو دفتر و خودكار دم گرفت

وقتش رسيده بود به دستش قلم گرفت                   مثل هميشه رخصتي از محتشم گرفت

 

باز اين چه شورش است كه در جان "واژه" هاست

شاعر شكست خورده ي طوفان "واژه" هاست

 

بي اختيار شد قلمش را رها گذاشت                      دستي ز غيب قافيه را كربلا گذاشت

يك بيت بعد واژه لب تشنه را گذاشت                    تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت

 

حس كرد پا به پاش جهان گريه مي كند

دارد غروب فرشچيان گريه مي كند

 

با اين زبان چگونه بگويم چه ها كشيد                   بر روي خاك وخون بدني را رها كشيد

او را چنان فناي خدا، بي ريا كشيد                        حتي براش جاي كفن؛ بوريا كشيد

 

در خون كشيد قافيه ها را، حروف را

از بس كه گريه كرد تمام لهوف را

 

اما در اوج روضه كم آورد و رنگ باخت              بالا گرفت كار و سپس آسمان گداخت

اين بند را جداي همه روي نيزه ساخت                 خورشيد سر بريده غروبي نمي شناخت

 

بر اوج نيزه گرم طلوعي دوباره بود

او كهكشان روشن هفده ستاره بود

 

خون جاي واژه بر لبش آورد و بعد از آن...          پيشانيش پر از عرق سرد و بعد از آن...

خود را ميان معركه حس كرد و بعد از آن...         شاعر بريد و تاب نياورد و بعد از آن...

 

در خلسه اي عميق خودش بود و هيچ كس

شاعر كنار دفترش افتاد از نفس

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 7
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1
  • بازدید ماه : 3
  • بازدید سال : 7
  • بازدید کلی : 101